loading...
hadi بازدید : 1242 1392/02/13 زمان : 13:34 نظرات (0)
دوستی می گفت می خواهم داستان واقعی برایت تعریف کنم و گفت:
مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه ، مسافر صندلی جلو میشینه
یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه : آقا منو میشناسی ؟
راننده میگه : نه
در این زمان راننده برای یک مسافر خانم که دست تکان میده نگه میداره
خانومه عقب میشینه
مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی ؟
راننده میگه : نه. شما ؟
مسافر مرد میگه : من عزرائیلم
راننده میگه : برو بابا هالو گیر آوردی ؟
یهو خانومه از عقب به راننده میگه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین ؟!!!
راننده تا اینو میشنوه شوکه میشه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه .

بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن… نمی دونم چرا ، اما با شنیدن این داستان ناخودآگاه یاد این جمله حکیم ارد بزرگ افتادم : در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . 

نظر یادتون نره!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مرجع دانلود نرم افزار,بازی,آموزش نرم افزار (بیا تو سافت Bia2Soft.ir),دانلود آهنگ,دانلود موزیک ویدیو,دانلود آلبوم رایگان,بیا2سافت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1611
  • کل نظرات : 53
  • افراد آنلاین : 26
  • تعداد اعضا : 1166
  • آی پی امروز : 73
  • آی پی دیروز : 555
  • بازدید امروز : 485
  • باردید دیروز : 3,791
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 5,086
  • بازدید ماه : 8,778
  • بازدید سال : 134,449
  • بازدید کلی : 5,451,023
  • کدهای اختصاصی